و آنگاه که به گند گشیده شد پاکی

گنداب پاکی

 

به تن در غرور من و ما

روان پاکی که خود از پاکی تراشیده بودیم ....پیکره

که هم بودن ما تفسیریست از جدایی ما

بی صدایی ما صداییست بی صدا تر از شکستن غرور آدمی

این چه بی صدا صدایی بود

که چون کبک سر در خودفرو برده بودیم

دنیا را نا توان معنا می بخشیدیم

     ......................

معنایی بی معنا تر از پاشیدن آب

بر برکه ای که بر دره ای

فرو میریزد وا مانده و محصور در میان جنسی از سنگ

زللال هر چند باشد این چنین آبی

به گنداب کشیده خواهد شد..!

این چنین آبی

ودر پایان جزبه پایان نمیرسیم

هر چند با پاکی ....

فرهاد آرین          3/9/3740

مرگ بر هر آنچه استبداد نامیده اند

مرگ بر هر آنچه که استبداد نامش میبرند

 

 

مرگ بر هر آنچه که استبداد نامش میبرند

و هر آندم که ماه بر آسمان تکیه میزند

مژده آمدن بامداد است وخورشید

و هر بوستان که لاله هایش به خزان سپرد

مژده آمدن بهار است و امید

مرگ بر آنچه استبداد کند فریاد

که دین رانی از آن میشود آغاز

ای آنکه امروز در زیر پای فتاده ای

بالا نشین تو در پایان میشود رسوا

آنکس که رمه به دزد چوپان سپرد

غمین مباش که آنهم میشود رسوا

پچ پچ راستی گر امروز میشود بی نوا

پایان راه میشود فریادی استوار

یاران من گر امروز به خون خود میشوند سیراب

فردا که جهان غرق در خون شد!

پایانی آیا هست؟

 

 

بیداری آغاز کردن؛خواهان خود بیدار بودن است

بیدار در خواب

.......................................................................................

دشنه که پوستین پاره کرد و به رگ رسید

بیدار شد آن خفته در خود اسیر

لین چه بیداریست و از چه روی

بر فریاد خود ای فر رفته در چاه میزنی فریاد..؟

یاران زرد روی سپید پوش دیروز

یا این سیه روی مردمکان دیروز و

سپید پوش امروز.....!

کنون تو بگوی این چه برابریست؟

نیست آیا اشتباهی محض و نا ممکن....؟

سبزم ای دوست این گونه می گفتی...!

..............................

پس دست تو کو ای عدالت گوی
 
دیروز
و.....غارتگر امروز