به تن در غرور من و ما
که هم بودن ما تفسیریست از جدایی ما
این چه بی صدا صدایی بود
دنیا را نا توان معنا می بخشیدیم
......................
بر برکه ای که بر دره ای
فرو میریزد وا مانده و محصور در میان جنسی از سنگ
زللال هر چند باشد این چنین آبی
به گنداب کشیده خواهد شد..!
این چنین آبی
ودر پایان جزبه پایان نمیرسیم
هر چند با پاکی ....
فرهاد آرین 3/9/3740
مرگ بر هر آنچه که استبداد نامش میبرند
مرگ بر هر آنچه که استبداد نامش میبرند
و هر آندم که ماه بر آسمان تکیه میزند
مژده آمدن بامداد است وخورشید
و هر بوستان که لاله هایش به خزان سپرد
مژده آمدن بهار است و امید
مرگ بر آنچه استبداد کند فریاد
که دین رانی از آن میشود آغاز
ای آنکه امروز در زیر پای فتاده ای
بالا نشین تو در پایان میشود رسوا
آنکس که رمه به دزد چوپان سپرد
غمین مباش که آنهم میشود رسوا
پچ پچ راستی گر امروز میشود بی نوا
پایان راه میشود فریادی استوار
یاران من گر امروز به خون خود میشوند سیراب
فردا که جهان غرق در خون شد!
پایانی آیا هست؟
.......................................................................................