پژ مرده ترین غنچه که روئید...

غنچه پژمردهِ زرد

 

سلامم را به هرلحظه رسان ای غنچه زرد

سلامم را به هر غصه رسان ای یار رنجورم

سلامم را به آن خونین سرای باغبان پیشه رسان ای مرغک گریان

سلامم را به ویرانی رسان ای غنچه زردم......

..................................................................................

تو ای سرمای سرد مردمان سوز ای مصیبت

سلامم را به ایرانم رسان این دختک بی بخت

بیا با من"

بیا تا سردی سرمای این سرما زده دیوار بی بنیاد

تو را هم سردی سرما به سرمایت نپندارد

سلامم را تو ای گریان...

تو ای گریان از خود کردگی ها!

تو ای از کرده های خود گریزان!!!

به ایرانی رسان ای مرغک بی بال...

بگو آن که نمی دانست کس نیست!

ندانسته همانیست: که دانسته نمی دانست

و فردا را غروب این شب ننگین نمی پنداشت

و امشب را بسان صد شب ننگین نمی پنداشت

.................................................................................

تو ای ترسای پر چهره غمین... ای ساحل بی آب!!!

سلامم را به اوج آن ستونهای بلند تخت جمشیدم "

به کوهستان و دشتستان و شورستان رسان ای مرغک غمگین

................................................................................

شبانگاهان که نالانند جغدان همچو ایرانی

همانی که به زیر زرعها خاک تفدیده

کرده گم آن گذشته!!

سلامم را رسان ای غنچه پژمرده و گریان

ای کس و بی کس..

سلامم را تو پاسخ گوی ای من خوابیده در من

ای شجاعت پیشه و ترسان از هر خفته در تاریک...!

تو ای ترسای من ای ساحل بی آب

بسان ابر و باران

که همیاری و عشقش شد مثلها؟

بسان شیشه و سنگ که شد معنای رفتن ها

...............................................................................

کجایم من ؟

کجایقصه  شبهای د لتنگی و روزان سراسردلهره باید که ایستد

این تک تنهای

فراری شده از دست ستم ها؟

.................................................................................

هر کس که به قرعه رفت شد کشته!!

نبودی ای براد ر

که بانگ مرگ را با دشنه میکردند پژواک..!

که سر را میبریدند ز هر پاک..

نبودی ای که دستت نشد فریاید رسم

ای مهره گم>>

و ندانستی سراسر گر که باشیم نمی ماند دگر دیواری از بیم...

که ما بودن نباشد خالی از من ..خالی از تو....!

 

فرهاد آرین

نظرات 2 + ارسال نظر
مهدی دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 11:36 ب.ظ http://www.ganj-e-sokhan.blogsky.com

سلام
جالب بود
وقت داشتی به من هم سر بزن
خوشحال میشم اگه نظرتو هم در مورد وبلاگم بگی
موفق باشی

شازده خانوم سه‌شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 12:10 ق.ظ http://shazdekhanoom.blogsky.com/

سلام....واقعا خسته نباشید....هنوز فرصت نکردم همه مطالب را بخوانم اما مشک نشان خروار است...
چه ساعتها که سرگردان ، به ساز مرگ رقصیدم
از این دوران آفت زا ، چه آفتها که من دیدم
سکوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان
هر آن باری که من از شاخسار زندگی چیدم
فتادم در شب ظلمت ، به قعر خاک ، پوسیدم
ز بسکه با لب محنت ،‌زمین فقر بوسیدم
کنون ... ای رهگذر ! در قلب این سرمای سر گردان
به جای گریه : بر قبرم ، بکش با خون دل دستی
که تنها قسمتش زنجیر بود ، از عالم هستی
نه غمخواری ، نه دلداری ، نه کس بودم در این دنیا
در عمق سینه ی زحمت ، نفس بودم در این دنیا
همه بازیچه ی پول و هوس بودم در این دنیا
پر و پا بسته مرغی در قفس بودم در این دنیا
به شب های سکوت کاروان تیره بختیها
سرا پا نغمه ی عصیان ، جرس بودم در این دنیا
به فرمان حقیقت رفتم اندر قبر ، با شادی
که تا بیرون کشم از قعر ظلمت نعش آزادی

دوست ایرانی :
این پاسخ به شما نیست اما برایتان خصوصی مینویسم

آزادی گرفتار در خواب بود
آندم که در این بیشه سواران در پی مرگ میدویدند
و سر ها میبریدند و هزاران کودک معصوم
در زندان بدنیا میرسیدند

برای همهء کودکانی که در زندان به دنیا چشم گشودند
.....
که من و تو هم از آن دسته ایم..
دوستدار شما

فرهار آرین
فرزندی از فرزندان مرز پر گهر .....ایران

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد