خواب و بیداری
و چه کم از آن داشتیم که
باور بودن خود در آسمان نکنیم
وه؟ چه رویای زشتی که نه در بطن مان که در باورمان شد...
"نیل به مراد زیستن"
و صد افسوس که فقط شنیدیم و بدست نیاوردیم
# # #
و چه خوش بیدار بودیم با چشمانی بسته!!
و چه زیبا رو بودیم
ونه در برابر آئینه
که در برابر دیواری از خشت...
به چهره ها نهیده بودیم ...
نقابی از جنس دین و ایمان...؟
و زرین نقابان در خود ساخته بودیم..
هزاران دم که میتوانستیم بیداری کنیم...!!
در کنار نقاب و دشنه ای زنگ زده در خواب بودیم
در رویای بیداری....
# # #
تا که روز سرنوشت ایستادگی خواهیم کرد..؟
وه؟ چه ننگین جامهء فاخری از جنس دین و گناه..
# # #
روز که میباید رسد به ناگاه رسید!
خواب و بیداری در هم آشفت
خاکی که هزاران سال
با تلاش... به نگین تاج دنیا نامیده بودندش
مردمان نیک..
شد کار و زار چندین نارسیده دژخیم و ناخوانده کس!!
بر آشفت آنکه در بستر کارو زار دوره میکرد>>
ونه اما در بیداری بلکه در خواب..
فریادها که بر آمد
خونها که بریخت
خاک هنر به خون شد سیراب!!
و آنکه ایستادگی کرد شد کشته..
آن که فریاد زد " ایران "
شد محکوم در دادگاهی از جنس دین و دار و دشنه
جنس دین و ایمان و سجده.....؟
# # #
با توام ای ایرانی این داستان ننگین
داغ خورده بر پیشانی توست
شبها به روز میرسانی اگرکنون!!
خاک و میراثت رفته به تاراج
جوانه خشکیده و ...
هر که را که رفت دیگر کس ندیده..
فرهاد آرین